عـــــاشق را کـــه بــرعکــــس کنـــی...
می شــــود “قـــشاع”
دهخــــدا را می شــناسی؟
لــــغت نــامه اش را کــــه بــاز کـــردم نـــوشته بود:
قــــشاع: دردی که ادم را از درمـــــان مایــــوس میکند. . .

گـاهـی بـایـد یـک نـفـر دسـت بـه صـورتـت بـزنـد..
و نـِقـابِ خـنـده ات را بـیـنـدازد ….
آن وقـت در آغـوشـت بـگـیـرد ، یـک دل سـیـر گـریـه کـنـی …
گـریـه ات کـه تـمـام شـد ، در گـوشَـت زمـزمـه کـنـد :
دیـــوونـه مـن بـاهـاتـم ، دیـگـه هـیـچـوقـت گـریـه نـکـن …!!!

هی با تو ام …
کمی مراقب یادت باش،تو که نیستی
بی اجازه ات میاید در افکارم شلوغ می کند
  وقتی نیستی یادت را هم نمی خواهم …

خاطره یعنی یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند….!!

اون اولا به نظر می رسید که زندگی بی تو یعنی هیچ …

حالا که رفتی فهمیدم که فقط به نظر می رسید …!!!

لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد ” شریک ” شدن
تو خوش باش به همین ” با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت…!!!

ای متـــــــرســـک آنقــــدر دستـــهـــای خــــود را بـــــاز نگـــــذار...
کســـــــــــی تــــــو را بغــــــل نمـــیکنـــد...
ایـستـــادگــــی تنهــــــایی می آورد...!!!