|
هیچ انتظاری از کسی ندارم! این که نامش زندگیست من را کشت! باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه،بی نوای عارفانه، در سکوتی ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای از عشق و نفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره های بی طراوت، دیدن مرگ صداقت، روی دوش آدمیت… میخورد بر بام خانه…!!! این روزها جواب صداقت را با دروغ میدهند ! واعظی پرسید از فرزند خویش مسئول داروخانه هم میداند ما زخم هایمان زیاد است! بقیه پولمان را چسب زخممیدهد...!!! روی دروازه قلبم نوشتم: ورود ممنوع!!! دل پریشان آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت...!!! امید مضطرب آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت...!!! آرزو با دلهره آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت...!!! عشق خنده کنان آمد! گفتم خواندیش؟؟؟ گفت: من سواد ندارم...!!! خــدایــا ایــن قــسمــت را کــجــا فــرستــاده ای؟؟؟ نـیـســت...!!! روزی از عابری پرسیدم:زندگی چیست؟ خندید و رفت. از عابری دیگر پرسیدم;او نیز خندید و رفت. و از عابر دیگری پرسیدم و پاسخ او جز خنده چیزی نبود. بعدها هر سه عابر را دیدم;در صبح عابر اول را دیدم که می گریست و میگفت:عارفی خوب است و من لایقش نیستم. در ظهر عابر دوم را دیدم که او هم در حالی که می گریست گفت:عاشقی خوب است و من لایقش نیستم. تازه شب شده بود که عابر سوم را دیدم;در حال گریستن بود و گفت:شهرت و مادیات خوب است ولی من لایقش نیستم. . . . . آخر شب که به روز پر مشغله ی خود نگاهی کردم,فهمیدم: “هر سه عابر یک شخصیت بودند.شخصیتی که خدایش را به خاطر عشقش و عشقش را به خاطر شهرتش از دست داده بود.اما شهرتش را برای چه از دست داده؟؟؟؟؟؟؟ شاید برای روحی که لایق هیچ چیز نبوده…!!! درد تنهایی کشیدن مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفید شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی…! و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام… تو هر چه میخواهی مرا بخوان دیوانه خود خواه بی احساس……. نمیــــــــفروشــــــــــم..!!! تنهایی را دوست دارم … بی دعوت می آید، بی منت می ماند … بی خبر نمی رود...!!! ” دلگیـــر ” نبــاش! دلـــت کــه ” گیـــــر ” بــاشـد؛ رهـــا نمـی شــوی…..! یــادت بــاشد : “خــداونـــد” ، بنــدگان خـود را؛ بـــا آنچــه بـــدان ” دل بستـه ” انــد مـــی آزمـــاید...!!! سهراب گفتی:” زیرباران باید رفت… چشمها را باید شست… جور دیگر باید دید ” چشمها راشستم باز همان را دیدم جز دو رنگی و دروغ جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید. پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب. دورهء تلخ فریب دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب. دورهء این همه نامردی هاست. تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟ باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟ جمع مان جمع بود.... من بودم و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و …… آن قدر زیاد بودیم می ترسم نام “تنهایی” از قلم بیوفتد!!! راستــش را بــگـــو! چایت را بنوش... نگران فردا نباش! از گندمزار من و تو... مشتی کاه میماند برای بادها...!!!
زن: مگه اینجا مدرسه دولتی نیست!؟ مَــتــرسَـــک ، این روزها شبیه شیشه ی ماشین شده ام! خرد و تکه تکه شده ام… اما از هم نمی پاشــــــــم... ولی شکسته ام... باورکن...!!! هرگز از چشم های هیچ زنی ساده نگذرید خیلــــــــــــی وقت ها…!!! “تــــــو” مــی گــذری چـــه مسـخــره اســت، یادت را از من نگیر… بگذار من هم مثل سهراب بگویم: عاشق اونیم که... آن روز که همدیگر را یافتیم! برای عـــــاشق شدن که بهانه هایِ ریز و درشت لازم نیست.. هـــــی تو! دلم شکست..! حرف های دلم را انبار میکنم... بعضی ضربه ها نمی بــره… زخــــــم نمــــی کنـــــه…. حتّی خراش هم نمــی ندازه….! فقــــط “دردت” میــــاد…. اونقدر که نــــــــفست رو “بنـد” میاره…!!! نیم ساعت پیش، خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش حسين پناهی
از بگذارآغوشم ازتنهایی یخ بزند نمیخواهم کسی شال گردن اضافه اش رادور گردن احساسم بیندازد...!!! کــاشـکـی گــاهـــی وقــتــا خـــدا از پــشــت اون ابــرهـــا میــومـــد بیـــرون و گـــوشـــم رو محــکــم مــی گـــرفـــت و داد مـــی زد کـــه عـــــــــزیزم..! دلم را میپیچم لای پتــــــو پیـچک مـــــیشوم… به خـدا بگویید خیالت راحتـــــــــ … گــــریه… |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |