|
خودتان را ، من از اعدام نمي ترسم! از چوپان پیر پرسیدم: چه خبر؟ دلـــم می لـــرزد هـــر گــاه صــدای جدیـدی سلام می کــند ! رسيده روزي كه چقد كم توقع شده ام.. نه آغوشت را ميخواهم.. نه يك بوسه.. نه حتي بودنت را، و نه برگشتنت را.. همين كه بيايي و از كنارم رد شوي كافيست.. مرا به آرامش ميرساند 'حتي اصطكاك سايه هايمان'... .
غربت رو نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد... همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد... تو غریبی...!!!
بعدها برتمام قبرهای این شهر بوسه بزن شاید بیاد بیاوری کجا مرا جا گذاشتی...من در تنهاترین قبر این شهر خفته ام ..صدای کلاغها را میشنوی..؟؟ دارند برایم فاتحه می خوانند... |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |