شبی پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود دستش را تمیز کرد ونوشته را با صدای بلند خواند
صورتحساب:
مرتب کردن اتاقم ۱۰۰۰تومان
مراقبت از برادر کوچکم ۱۵۰۰ تومان
نمره ۲۰ ریاضی ۱۰۰۰ تومان
بردن زباله ها ۵۰۰ تومان
جمع بدهی شما ۴۰۰۰ تومان…..
مادر نگاهی به پسر کرد ،چند لحظه به گذشته فکر کرد..
قلم را برداشت و پشت برگه نوشت:
بابت ۹ماه بارداری که تو را در وجودم حمل کردم..هیچ
بابت تمام شبهایی که کنار بالینت نشستم ودعا کردم…هیچ
بابت تمام زحماتی که تاکنون کشیده ام…هیچ
بابت غذا ،نظافت،و…. هیچ
واگر همه اینها را جمع بزنی خواهی دید،
هزینه عشق واقعی من به تو …هیچ است.
پسر وقتی حرفهای مادر را شنید، با چشمانی که اشک درآن حلقه زده بود
گفت:مامان،دوستت دارم
قلم را برداشت و زیر صورت حسابش نوشت:
قبلا بطور کامل پرداخت شده….
نظرات شما عزیزان: